loading...

رمان بوک | دانلود رمان | رمان

وبلاگ اصلی سایت رمان بوک مرجع دانلود رمان

بازدید : 547
جمعه 28 فروردين 1399 زمان : 2:39

آبا را نمی‌بینم اما می‌دانم پشت سرم ایستاده است و با دلهره به یاشا نگاه
می‌کند.
اسلحه را رو به روی پیشانیم نگه می‌دارد.
عیسی را صدا کنم یا خدایش را؟ مسیح را بخوانم یا خدایم را؟
در این نقطه‌ی تاریک زندگی تباه شده ام، کدام یک به داد من خواهند
رسید؟ کدام یک مرا که در یک قدمی‌مرگ ایستاده ام، نجات خواهند داد؟
سر می‌چرخاند و احتماال در حالی که با نگاهش آبا را تهدید می‌کند؛
آمرانه می‌گوید:»به حساب تو یکی بعدا می‌رسم. گمشو بیرون.«
دوباره سرش را سمت من می‌چرخاند و اسلحه را به پیشانی ام فشار می
دهد.
می‌خواهد مرا بکشد؟! مبهوت نگاهش می‌کنم.
خوابم یا بیدار؟ زنده ام یا...
زنده ام، زنده ام که در دو قدمی‌مرگ ایستاده ام. مرده‌ها که در دو قدمی
مرگ نمی‌ایستند!
سوالش خنده دار است. آنقدر خنده دار که دوست دارم بی توجه بهمی‌دونی که هیچ فرقی بین تو و بقیه نیست؟!
استرس و نگرانی رخنه کرده در وجودم، روی زمین دراز بکشم، شکمم
را با دستم نگه دارم و از ته دل بخندم.
این سال‌ها که کنارش بوده ام و در میان زیر دستانش کار کرده ام، بار
ها و بار‌ها این موضوع را به من یاد آور شده است که هیچ فرقی با
دیگران ندارم و اگر اشتباهی کنم...
-اگه اشتباه کنی، جزات مرگه

رمان تاریک ترین شب
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 8
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 4
  • باردید دیروز : 3
  • بازدید کننده دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 30
  • بازدید ماه : 100
  • بازدید سال : 1846
  • بازدید کلی : 5346
  • کدهای اختصاصی